خانه ی دوست

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

خانه ی دوست

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

شب تنهایی خوب

 

شب تنهایی خوب

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند 

شب سلیس است و یکدست و باز 

 شمعدانی ها

و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند

پلکان جلو ساختمان

در فانوس به دست و در اسراف نسیم

گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو 

 و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

                                                                

                                                                                   سهراب سپهری

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
ساناز جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:13 http://khise-khis.blogsky.com

سلام دوست من

ضمن تسلیت برای فوت هنرمند محبوب خسرو شکیبائی .

با ( مشق شبی که من ام ! ) به روزم.

باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

[ بدون نام ] جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 23:10

سلام
اول از همه چیز تولدت رو بهت تبریک می گم
طبق معمول سلیقه ت در انتخاب شعر عالیه. مخصوصا شعرای سهراب که دیگه احتیاج به تعریف ندارن
شعرهای « در گلستانه » و « دوست » اون از بهترین اشعارش هستن. می دونی شعر « دوست » رو برای کی خونده یا نه؟
این شعر رو بعد از مرگ فروغ فرخزاد برای اون سروده

----------------------------------------------------------------
هذیان های یک مسلول

همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا بینمت یکبار دیگر
چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تار غم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
هر چه دل می خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرو یان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی از جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من
وه ! زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر ! چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم
عشقها ! ای خاطرات ...ای آرزوهای جوانی !
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
دستتان را می فشارم با دو دست استخوانی
آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تا لباس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
دستهایش چون دو پاروی کج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
باز کن، ازپا فتادستم ... آخ ... مادر
آخ.......م... ا...د...ر
« کارو »

سلام//////////////ممنونم از محبتت/////////////[گل]

سلام همسایه های2 یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:42 http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.قسمت سیزدهم خاطرات کدر آپ شد.منتظر نظرت هستم دوست گرامی[گل]

رئوف شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:21 http://raoof-v86.blogsky.com

سلام
خوبی سارا جان؟
ببخشید یه مدت نبودم ، سر نزدم.
من آپ شدم اگه بیایی خوشحال می شم.
شعر زیبایی گذاشتی همچنین عکسش.
موفق باشی.

رئوف یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 18:04 http://raoof-v86.blogsky.com

سلام
آره شکر خدا تموم شدن . یه نموره سخت بودن ولی به هر حال خوب دادم.
شما چی فکر کنم خیلی وقته امتحاناتتون تموم شده دوم دبیرستانی نه؟ امیدوارم خوب داده باشی.
بازم منتظر حضورتون هستم.
موفق باشی.

رئوف جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:45 http://raoof-v86.blogsky.com

سلام
سارا خانم.
خوبید؟
خیلی وقته آپ نمی کنی کجایید؟
موفق باشی.

سلام همسایه های3 شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:35 http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.با موضوع یک فیلم منتظر نظرتم دوست عزیز

محمد جعفری یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 http://moj-raha.blogsky.com

خوب بود . یعنی جالب بود . ولی . . . ..ولش کن .

حسین اسکندری یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 00:11 http://hosein1320.blogfa.com

بسیار زیبا و صمیمی
سبز شاد و پیروز باشی

بابک شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 22:50 http://babak-5-21.blogfa.com

جداْ حال کردم ازت خواهش می کنم به وبلاگ منم سری بزنی.

زورق شکسته شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 17:48 http://www.babaktaha.blogfa.com

سلام منم تنهام

س.س یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:32

وچنان بی تابم که میخواهم
بدوم تا ته دشت تا سرکوه
دورها آوایی ست که مرا میخواند

کافه۴فصل شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:28 http://kafe4fasl.blogfa.com

وبلاگ زیبایی دارید .دلنشینه.من سهراب واقعی رو با خوندن کتاب هنوز در سفرم پریدخت سپهری شناختم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد