خانه ی دوست

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

خانه ی دوست

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

من

                                                        

خسته شدم .می خوام شعر بنویسم .اما... نمیدونم از چی بنویسم .اصلا من نمی دونم این شاعرا این همه موضوع رو از کجا میارن.گاهی وقتا ادم دلش از همه چیز می گیره اون وقته که دلش می خواد بنویسه.اما نمی دونه چی بنویسه .با چه موضوعی شروع کنه مثل خود من

یه ساله که می گم می خوام شعر بگم بنویسم .اما مشکل اینه که من شاعر نیستم شایدهم می خواهم ادای شاعرارو در بیارم .شب که می شه با خودم می گم فردا این کارها را انجام میدم اما کو اراده .من ادم بی اراده ای هستم .این رو همه میدونن دو ماه از تابستون گذشت اما ... بهترین دوستام هم رفتن ایران من هم نمی دونم با کی درد و دل کنم گاهی وقتا با خودم  فکر می کنم شاید این دو نفر بخاطر این با من دوست شدن چون دلشون به حال من      می سوزه . بقیش باشه واسه فردا نمی دونم چی بنویسم

نظرات 3 + ارسال نظر
رئوف یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:40 http://raoof-v86.blogsky.com

سلام
خوبی؟
شما فکر می کنید شاعرا انسان های منحصر بفردی بودن نه اونا هم افرادی مث ما بودن اما اونا قدرت تفکر و تجسمشون رو تقویت کردن . من سر رشته ای در شعر ندارم و در همین حد می تونم کمکتون کنم.
به نظر من هر چیزی که بیان می کنیم رو زندگی و روانمون موثره پس به نظر من نباید افکار منفی رو مث بی ارادگی و... رو بیان کرد .
خوب بهر حال امیدوارم بتونیم شعر های زیبا تون رو توی همین وب ببینیم .
موفق باشی.

رئوف یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:43

راستی نیمه ی شعبان رو به شما تبریک می گم. :)

احسان (همون دوست بی نام) پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:33

سلام دوست عزیز
بعد از مدت ها فرصتی شد تا دوباره به وب شما سری بزنم
یه جایی خوندم که:
احمد شاملو (که به نظر من بهترین شاعر معاصر کشوره) توی یک جمع دوستانه نشسته بود و مشغول صحبت و بگو بخند با رفقاش بود. یهو مثل اینکه برق اونو گرفته باشه از جاش بلند میشه و سریع بیرون میره و شروع به نوشتن میکنه. بعد از مدتی برمیگرده و به دوستانش میگه این شعر جدید اومده! و جالب اینکه اون شعر به یکی از بهترین شعرای شاملو میشه.
اینو نوشتم برای اینکه بگم اینطور نیست که آدم بشینه یه جا و بگه میخوام شعر بگم. به قول شاملو شعر باید خودش بیاد!
اخوان ثالث هم تعریف زیبایی از شعر داره:
«شعر محصول بی‌تابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته. حاصل بی‌تابی در لحظاتی که آدم در هاله‌ای از شعور نبوت قرار گرفته است. شاعر بی‌هیچ شک و شبهه طبعا و بالفطره باید به نوعی، دیوانه باشد و زندگی غیر معمول داشته باشد و این زندگیهای احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم، زندگی شعری نیست. باید همه‌ی عمر، هستی، هوش، همت، همه‌ی خان و مان و خلاصه تمامت بود و نبود وجود را داد»
اخوان هم از شاعرای مورد علاقه منه. سعی کن افکارت رو روی کاغذ بیاریو اونا رو بنویسی. شاید در ابتدا به نظرت یکم خنده دار و بی معنی بیاد ولی به مرور پیشرفت می کنی و میتونی بهتر اونارو نظم و ترتیب بدی.
یه چیز دیگه! مردیم از بی نامی.......!
...
امضاء: احسان!
........................................................

آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شد ای دل که خاکسار شدی؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم غبار شدی!
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود!
آرزومند را غم جان نیست
آه، اگر آرزو به باد رود!
« هوشنگ ابتهاج »
.......................................................
شاد و پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد