میان بقچه زمین همیشه یک صدای خوب، یک طلوع تازه ست که دست های بخت هر درخت و چشم های هر پرنده مهاجر در انتظار اوست و دیدنش، اگر چه باهار و بارها ولی درست مثل خنده ای دوباره تازه ست... و راه او ، در امتداد راه سبز جویبار درون قلب دانه ی به زیر خاک کنار من، کنار تو، و نام او: بهار... |