" با مرغ پنهان "
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی ! چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ ! زیر تور سبزه های تر یا درون شاخه های شوق ؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟ هر کجا هستی ، بگو با من . روی جاده نقش پایی نیست از دشمن. آفتابی شو! رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر. مار برق از لانه اش بیرون نمی آید. و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا. روز خاموش است، آرام است. از چه دیگر می کنی پروا؟
سهراب
|