خانه ی دوست

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

خانه ی دوست

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

تنهایی

 

 

 

 

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست 

 

گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست 

 

غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را 

 

بر سفره ی رنگین خود بنشانم ات، بنشین غمی نیست 

 

آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم 

 

تا روشنم شد در میان مردگانم  همدمی نیست 

 

همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من بیندیش 

 

- لبریزی از گفتن ولی در هیچ سوی ات محرمی نیست 

 

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم 

 

شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست 

 

شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را 

  

در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست  

 

شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه  

 

اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست  

 

                   محمد علی بهمنی

  

دل من یه روز به دریا زد و رفت

 

 

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فردارو ور کشید

آستین همت و بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه فردا زدو رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوّا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد 

 
نامه فردا ها رو تا زد و رفت...

***

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی

خرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

خودشم قفلی رو قفلها زدو رفت
 

 

 

محمد علی بهمنی