سلام به همه ی همه ی هم خونه ای های خوب من امیدوارم که حالتون خوب باشه
می خوام مثل همیشه یک قطعه خوب وزیبا از دوست خوبمون احسان اقا که همینطور که خودشون گفتن بعد از مدت زیادی یه سر کوچولو به کلبه درویشی ما زدن وبه خاطر زحمتی که کشیدن تشکر می کنم
بس جهـد می کردم که من آیـنه نیـکی شـوم
تو حکم می کردی که من خمخانه سیکی شوم
خمخـانه خاصـان شدم دریـای غواصان شدم
خورشید بی نقصان شدم تا طب تشکیکی شوم
نـقش ملائـک ساختی بر آب و گـل افراختی
دورم بــدان انداختــی کاکسیـر نزدیکـی شـوم
هاروتیـی افروختـی پس جادویـش آموختـی
ز آنم چنین می سوختی تا شمع تاریکی شـوم
ترکـی همه ترکـی کند تاجیـک تاجیـکی کـند
من ساعتی ترکی شوم یک لحظه تاجیکی شوم
گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم
گه عقل چالاکـی شوم گه طفل چالیـکی شـوم
خون روی را ریختم با یوسـفی آمـیختـم
در روی او سرخی شوم در موش باریکی شوم
مولانا جلال الدین بلخی
سلام سارا خانوم
از وبلاگ شما خیلی خوشم اومد
شما رو تو وبلاگم
http://silver-moon.mihanblog.com
لینک کردم
با سپاس
سلام باور نمیکنم اما سحر رومی عزیزم برای همیشه از بین ما رفت
http://www.yaveh-gooyan.blogsky.com/
سلام
اشعار مولانا رو خیلی دوست دارم. به نظرم یه چیزی فراتر از شعر هستند. این شعرش هم که دیگه ...
این یه نمونه از اشعار مولانایه. حتما یه سری به مثنوی و دیوان شمس ش بزن.
--------------------------------------------------------
می روم ساعتی بیاسایم
پشت دیوار خستگی هایم
باغی آنجاست سبزه در سبزه
برکه در برکه رنگ رویایم
می توانم در غریبش را
با سر انگشت اشک بگشایم
آه آنجا دوباره خواهد رست
غزل از سا قه های نجوایم
خوشه خوشه ستاره خواهد ریخت
آسمان عاشقانه در پایم
روی این برکه ها تماشایی است
طرحی از سرنوشت فردایم
پا برهنه دویدنم چون اشک
روی سیمای آرزوهایم
........................... فاطمه راکعی
سلام !!
مطالب خوبی دارین
بس جهـد می کردم که من آیـنه نیـکی شـوم
تو حکم می کردی که من خمخانه سیکی شوم
خمخـانه خاصـان شدم دریـای غواصان شدم
خورشید بی نقصان شدم تا طب تشکیکی شوم
نـقش ملائـک ساختی بر آب و گـل افراختی
دورم بــدان انداختــی کاکسیـر نزدیکـی شـوم
هاروتیـی افروختـی پس جادویـش آموختـی
ز آنم چنین می سوختی تا شمع تاریکی شـوم
ترکـی همه ترکـی کند تاجیـک تاجیـکی کـند
من ساعتی ترکی شوم یک لحظه تاجیکی شوم
گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم
گه عقل چالاکـی شوم گه طفل چالیـکی شـوم
خون روی را ریختم با یوسـفی آمـیختـم
در روی او سرخی شوم در موش باریکی شوم
مولانا جلال الدین بلخی
"صدا"
در آنجا ، بر فراز قلهی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
به سوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم، دوست دارم
صدایم رفت تا اعماق ظلمت
به هم زد خواب شوم اختران را
غبار آلوده و بی تاب کوبید
در زرین قصر آسمان را
ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
ز توفان صدای بی شکیبم
به خود لرزیده، در ابری خزیدند
ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش را شست و شو داد
ز خاک ره ، درون حوض کوثر
خدا در خواب رویابار خود بود
به زیر پلکها پنهان نگاهش
صدایم رفت و با اندوه نالید
میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلکهای نقره آلود
دریغا تا سحرگه بسته بودند
سبک چون گوشماهیهای ساحل
به روی دیدهاش بنشسته بودند
صدا صد بار نومیدانه برخاست
که عاصی گردد و بروی بتازد
صدا میخواست تا با پنجهی خشم
حریر خواب او را پاره سازد
صدا فریاد می زد ا ز سر درد
به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
من اینجا تشنهی یک جرعهی مهر
تو انجا خفته بر تخت خدایی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدایی دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدایم از صدا دیگر تهی بود
ولی اینجا به سوی آسمانها
هنوز این دیدهی امیدوارم
خدایا این صدا را میشناسی؟
من او را دوست دارم ، دوست دارم.
"فروغ"
slm golam webe nazi dary age dus dary mano Link kon va baad PM bede ta man ham shoma ro link konam
mano ba Sme
@@@@@پاتوق@@@@@
link kon
mer30
سلام عزیزم وبت فوق العادس عزیزم من لینکت کردم توئم من و بلینک .خوشحال میشم