-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 13:38
اوراق شعر ما را بگذار تا بسوزند لب های باز ما را بگذار تا بدوزند بگذار دستها را بر دستها ببندند بگذار تا بگوییم بگذار تا بخندند بگذار هر چه خواهند نجواکنان بگویند بگذار رنگ خون را با اشکها بشویند بگذار تا خدایان دیوار شب بسازند بگذار اسب ظلمت بر لاشهها بتازند بگذار تا ببارند خونها ز سینهی ما شاید شکفته گردد گلهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 23:52
من اومدم ولی حرفی برای گفتن ندارم.فقط شرمنده ام:(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 04:59
هستم و نیستم.... من خیال نیستم هستم و هنوز.... معتقد به واژه ی زوال نیستم حرف تازه ای به خاطرم نمی رس ورنه لال نیستم
-
...
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 12:08
زنده ایم...
-
سال نو بر همه مبارک باد
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 12:32
میان بقچه زمین همیشه یک صدای خوب، یک طلوع تازه ست که دست های بخت هر درخت و چشم های هر پرنده مهاجر در انتظار اوست و دیدنش، اگر چه باهار و بارها ولی درست مثل خنده ای دوباره تازه ست... و راه او ، در امتداد راه سبز جویبار درون قلب دانه ی به زیر خاک کنار من، کنار تو، و نام او: بهار...
-
یه یاد داشت...
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 18:43
سلام دوستان امیدوارم که حال همگی خوب باشه . یه مدت طولانی بود که من وبلاگ رو اپ نکرده بودم راستش روبخواین نمی خواستم دیگه ادامه بدم و هر بار که سعی میکردم که وبلاگ جدیدی رو بسازم اما نمی دونم چرا اونو نیمه کاره رها میکردم وهربار دلم هوای این وبلاگ رو میکرد .بعدش فهمیدم که هیچ وبلاگی نمیتونه جای اولین وبلاگ رو تو قلب...
-
پریشانم
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 12:55
پریشانم چه می خواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی می گویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه...
-
شب - سکوت - سیاهی
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 03:09
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو میخواندم از لایتناهی. آوای تو میآردم از شوق به پرواز شبها که سکوت است و سکوت و سیاهی. امواج نوای تو ، به من میرسد از دور دریایی و من تشنهی مهر تو ، چو ماهی. وین شعله که با هر نفسم میجهد از جان خوش میدهد از گرمی این شوق گواهی دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست من سرخوشم...
-
. . .
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 00:44
توازی ِ ردّ ِ ممتد ِ دو چرخ ِ یکی گردونه در علف زار ... □ جز بازگشت به چه می انجامد راهی که پیموده ام ؟ به کجا ؟ سامان اش کدام رُباط ِ بی سامانی ست با نهال ِ خشکی کَج مَج کنار ِ آب دانی تشنه، انباشته با آخال درازگوشی سوده پُشت در ابری از مگس و کجاوه یی در هم شکسته ؟ ــ کجاست بارانداز ِ این تلاش ِ به جان خریده به نقد ِ...
-
تنهایی
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 00:35
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را بر سفره ی رنگین خود بنشانم ات، بنشین غمی نیست آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من بیندیش - لبریزی از گفتن ولی در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 00:59
آهنگر در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت دست او بر پتک و به فرمان عروقش دست دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او: « ـــ کی به دست من آهن من گرم خواهد شد و من او را نرم خواهم دید؟ آهن سرسخت! قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!» زندگانی چه هوسناک است، چه شیرین! چه برومندی دمی...
-
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 11:58
مرا چه به تنهایی و سکوت نقاشی می کشم . دنیای وارونه ام را ، از اینجا تا بی انتهایی تو . رنگ در طرح . بوسه ای بر باد . درختی در آغوش خاک . آسمانی بی ماه . طبیعتی برهنه و من . چشمانم حکایت ها دارد ... مرا چه به تنهایی و سکوت ؟ زندگی باید مرا ورق می زنی می گذرم از تو از برگ های باران خورده از دوست داشتن .... ورق می خورم...
-
نمایش
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:03
موهای سیاهم که خیال میکنی کوتاهند تیمارستانی ست پر از جانی های بسته به تخت پیش تر نیا محبوب من آرام نمیگیرند هر کدامشان داستانی دارند که فراموش کردهام از دست هایم نیز بترس آن ها عاشق خنجرهای خوش دستند و تراژدی های بزرگ پیشتر نیا محبوب من پردهی قرمز پایین که بیافتد همه خواهند فهمید این یک نمایش نبوده است «...
-
میوه های آرزو٬ رسیدنی ست
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 00:37
تو چه ساده ای و من ، چه سخت تو پرنده ای و من ، درخت. آسمان همیشه مال توست ابر، زیر بال توست من ، ولی همیشه گیر کرده ام. تو به موقع می رسی و من، سال هاست دیر کرده ام. *** خوش به حال تو که می پری! راستی چرا دوست قدیمی ات _ درخت را _ با خودت نمی بری؟ *** فکر می کنم توی آسمان جا برای یک درخت هست. هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب...
-
یادمان باشد از امروز جفایی
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 22:16
یادمان باشد از امروز جفایی یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم یاور خویش بدانیم خدایاران را جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها...
-
گل زودرس
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 20:06
گل زودرس آن گل زودرس چو چشم گشود به لب رودخانه تنها بود گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود لب گشادی کنون بدین هنگام که ز تو خاطری نیابد سود گل زیبای من ولی مشکن کور نشناسد از سفید کبود نشود کم ز من بدو گل گفت نه به بی موقع آمدم پی جود کم شود از کسی که خفت و به راه دیر جنبید و رخ به من ننمود آن که...
-
تعبیر خواب
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 19:54
تعبیر خواب دیشب دوباره گویا خودم را خواب دیدم : در آسمان پر می کشیدم و لا به لای ابرها پرواز می کردم و صبح چون از جا پریدم در رختخوابم یک مشت پَر دیدم یک مشت پَر ، گرم و پراکنده پایین بالش در رختخواب من نفس می زد آنگاه با خمیازه ای ناباورانه بر شانه های خسته ام دستی کشیدم بر شانه هایم انگار جای خالی چیزی . . . چیزی...
-
می خواهم آب شوم...
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 05:08
می خواهم آب شوم در گستره افق آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم. حس می کنم و می دانم دست می سایم و می ترسم باور می کنم و امیدوارم که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد. می خواهم آب شوم در گستره افق آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود... «مارگوت بیکل»
-
خوش به حال غنچه های نیمه باز
شنبه 21 دیماه سال 1387 14:14
خوش به حال غنچه های نیمه باز بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ، شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید ، عطر نرگس رقص باد ، نغمه شوق پرستو های شاد ، خلوت گرم کبوتر های مست... نرم نرمک می رسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار ! خوش به حال چشمه ها و دشت ها ، خوش به حال دانه ها و سبزه ها ، خوش...
-
آبی٬ خاکستری٬ سیاه
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 04:19
آبی ٬ خاکستری ٬ سیاه دشت ها نام تو را می گویند؛ کوه ها شعر مرا می خوانند کوه باید شد و ماند، رود باید شد و رفت، دشت باید شد و خواند . در من این جلوه اندوه ز چیست؟ در تو این قصه پرهیز که چه؟ در من این شعله عصیان نیاز، در تو دمسردی پاییز که چه؟ حرف را باید زد؛ درد را باید گفت! سخن از مهر من و جور تو نیست؛ سخن از متلاشی...
-
دختر زشت
شنبه 14 دیماه سال 1387 00:21
دختر زشت خدا یا بشکن این آئینه ها را که من از دیدن تو آئینه سیرم مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده ماندن نا گزیرم از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ همه گفتند: این دختر چه زشت است کدامین مرد ، او را می پسندد؟ دریغا دختری بی سرنوشت است. *** چو در آئینه بینم روی خود را در آید از درم، غم با سپاهی مرا روز سیاهی دادی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 دیماه سال 1387 23:40
سلام امیدوارم که حال همه ی هم خونه ای های خوبم خوب باشه وهمیشه شاد وسر حال باشن می خواستم بگم بنده هم خیلی خوشال هستم که اقا احسان این دعوت من رو قبول کردن وبه خاطر این مطلب قشنگشون ازایشون تشکر می کنم واولین روزهمکاریمون رو به ایشون تبریک بگم
-
اولین نوشته
جمعه 13 دیماه سال 1387 04:12
« در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود و آن کلمه خدا بود » و کلمه بی زبانی که بخواندش ، و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود ؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ، و با نبودن چگونه می توان بودن ؟ خدا بود و با او عدم ، و عدم گوش نداشت . حرفهائی هست برای گفتن ، که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم و حرفهائی هست برای نگفتن ،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 13:51
سلام به همه ی همه ی هم خونه ای های خوب من امیدوارم که حالتون خوب باشه می خوام مثل همیشه یک قطعه خوب وزیبا از دوست خوبمون احسان اقا که همینطور که خودشون گفتن بعد از مدت زیادی یه سر کوچولو به کلبه درویشی ما زدن وبه خاطر زحمتی که کشیدن تشکر می کنم بس جهـد می کردم که من آیـنه نیـکی شـوم تو حکم می کردی که من خمخانه سیکی...
-
قیصر امین پور
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 13:46
حرفی از نام تو ناگهان دیدم سرم آتش گرفت سوختم ، خاکسترم آتش گرفت چشم واکردم ، سکوتم آب شد چشم بستم ، بسترم آتش گرفت در زدم ، کس این قفس را وا نکرد پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت از سرم خواب زمستانی پرید آب در چشم ترم آتش گرفت حرفی از نام تو آمد بر زبان دستهایم ، دفترم آتش گرفت قیصر امین پور
-
همزاد عاشقان جهان
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 13:14
همزاد عاشقان جهان هر چند عاشقان قدیمی از روزگار پیشین تا حال از درس و مدرسه از قیل و قال بیزار بوده اند اما :اعجاز ما همین است ما عشق را به مدرسه بردیم در امتداد راهرویی کوتاه در یک کتابخانه ی کوچک بر پله های سنگی دانشگاه و میله های سرد و فلزی گل داد و سبز شد آن روز، روز چندم اردی بهشت یا چند شنبه بود نمی دانم آن روز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 11:24
آواز عاشقانه آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود خوابم پرید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذرماه سال 1387 23:43
چرا چنین ؟ بغضهای کال من ، چرا چنین ؟ گریه های لال م ، چرا چنین ؟ جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟ اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟ رنگ بالهای خواب من پرید خامی خیال من ، چرا چنین ؟ آبگینه تاب حیرتم نداشت حیرت زلال من ، چرا چنین ؟ دل مجال پایمال درد بود تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟ خشک و خالی و پریده لب دلم کاسه ی سفال من ، چرا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذرماه سال 1387 23:33
میهمان سرزده لحظه ای که خسته ام لحظه ای که روی دسته های نرم صندلی یا به پایه های سخت میز تکیه می دهم مثل میهمان سرزده پا به راه و بی قرار رفتنم فکر می کنم میزبان من اجتماع کور موریانه هاست موریانه های ریز موریانه های بی تمیز میزهای کوچک و بزرگ را چشم بسته انتخاب می کنند آه ! موریانه های میزبان ! ذهن میزهای ما جای تخم...
-
خواب کودکی
جمعه 15 آذرماه سال 1387 12:05
خواب کودکی در خوابهای کودکی ام هر شب طنین سو قطاری از ایستگاه می گذرد دنباله ی قطار انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد انگار بیش از هزار پنجره دارد و در تمام پنجره هایش تنها تویی که دست تکان می دهی آنگاه در چارچوب پنجره ها شب شعله می کشد با دود گیسوان تو در باد در امتداد راه مه آلود در دود دود دود ... قیصرامین پور