درگلستانه
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن وپاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
سهراب سپهری
تبلیغ لینک منو به اسم بیا تو ساوه بکنید سپس به ادرس
www.sayeh20h.com
پیوند بزنید ما با تبلیغ لینک شما در سایت و وبلاگهایمان امار بازدید شما را بالا میبریم فراموش نکن که درج لینک شما
در سایت
در وبلاگ بلاگفا
در بلگ اسکای
درج میشه امار بازدیدتون بالا میره
www.sayeh20h.blogsky
برید و اسم و ادرس وبلاگتون را بدید
خیلی کارت درسته
سلیقت تو شعر خیلی قشنگه
مرسی